تنهاییِ من

عاشقی چیست که من معنایش کنم
در کلامی زیبا , بیانش کنم
عاشق آن است , در اولین نگاه مرا گرفتارش کند
عاشق آن است , عشق مرا سالها در قلبش نگهداری کند .
تنهاییِ من

دست این خاطره ها را بگیرد
ببرد گردش ..
کلافه کرده اند مرا،
بس که نق می زنند به جانم ..
تنهاییِ من

.
.
.
.
میشه امسال ولنتاین یه رمان مشکی
کنارعکسم بهم هدیه بدی ؟؟؟؟؟؟
تنهاییِ من

فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد . . .
فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد . . .
فقط رفت . . .
فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت : راحت شدم . . .
تنهاییِ من
نَــبضَـم کُــند می زَنـَـد...
قَــلـبَم تیــر می کِــشَـد...
دارَم صِــدآی خُــرد شُـدَنِــ اِحــسـآسـم رآ
لـآ بِـ لـآی چَــرخ دَنــدِه هـآی زِنــدِگـی می شِـنَــوَم...

تنهاییِ من
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم
یادم می افتد ”دلـتـنـگی”
هرگز بهانه خوبی برای
تکرار یک “اشتباه” نیست !

تنهاییِ من
آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری? بارانی است...
قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است...
اما وجودم در کوره داغ تابستانی می سوزد...
چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من......!!!!
تنهاییِ من
وقتی که تــــــــو نیستی انگار همه نیستن..
نه اینکه نیستن,هستن..
ولی….
مثل تـــــــــو نیستن…

تنهاییِ من

تنهاییِ من
نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قلبت ...
آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون ...
تنهاییِ من

دلتنگ آغوشت می شوم...
وقتی که هوای حوصله ام ابریست!!!
دلم یک عصر دلگیر میخواهد
و یک پیاده رو بی انتها...
تا تمام دردهایم را در تن سردش جا گذارم.
آنقدر گلایه کنم...
که آسمان بشکند سد غرورش را...
و رد پایم را از دل سنگفرش های زخمی پاک کند...
تا شاید دل بی قرارم اندکی آرام گیرد...
شاید که لبخند درختان به وقت گریه ی ابر
اجابتی باشد...
و خدا آغوش بگشاید به روی تنهایی هایم....!!!
تنهاییِ من

تنهاییِ من

تنهایی یعنی...
کسی نباشه بهت بگه:
دوستت دارم...
و بی تو نمیتونم...
تنهایی یعنی...خودت با خودت عاشقی کنی!!!
نه با هر کس و ناکسی...
تنهاییِ من

جهان خالی تر از آن است
که جای خالی تو را حس
نکنم...!
و خیال کن
چه خالی شده اموقتی حتی
خیالت هم سهم دیگران
شده باشد...!!!
تنهاییِ من

بزرگترین حماقت زندگی می تونه این باشه که به کسی که اشکاتو میبینه و بی اعتنا میره ،
برای بار دوم اعتماد کنی ....!
تنهاییِ من
وقتی رفت،گفت:تو را هم میبرم!
!!
با خوشحالی گفتم کجا؟گفت:ازیادم…….
تنهاییِ من

رفتــن راحت است ...
فقط باید چند قــدم برداشت و دور شد !
ولی بــرای فرامـوش کردن ...
باید چنــد قــرن بگذرد !
ولی باز هم ممکن است
یک عطـــر ، تمام خاطـرات را زنــده کنــد !!!
تنهاییِ من

در تنهايي هايت مراقب آدمهايي كه نزديكت ميشوند باش ...
گاهي دورتر از اين حرفهايند !
تنهاییِ من

خیــــــــــــــــــــانت است اما....
آنقدر که با یـــــــــــــــــــــــــادت بوده ام،
با خــودت نبوده ام...!
هیس…
حواس تنهایی ام را،
با خاطرات باتو بودن،
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار،
لحظه ای آرام بگیرم…
تنهاییِ من

دلـــت که تــنگِ یکــ نفــر باشــد …
خودِ خــــدا هـــم بیـــاید تا خــوش بگــذرد و لحــظه ای فرامــوش کنی !
فایــــده نــدارد …
تو دلــت تنـــــگ اســــت …
دلــت برای همــان یک نفــر تــنگ است …
تا نیــاید … تا نبــاـشد …
هیــچ چــیز درســت نمیـــشود …
تنهاییِ من

من خسته ام ....
وغرورم اجازه نمی دهد از پا بیفتم ...
حتی تبرهایی که در ریشه هایم گیر کرده اند با تعجب نگاهم می کنند
این درخت مگر چند ساله است؟؟
تنهاییِ من

دل درد گرفته ام از بس فنجان های قهوه را سر کشیدم و تو...
ته هیچ کدام نبودی....!!!
تنهاییِ من

تو که نمی آیی،..
تاج و تختی...
برای خودش به هم می زند...
دلتنگی!
تنهاییِ من

نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
تنهاییِ من

خسته ام
تکيه زدم بر ديواري از" سکوت "
گاه گاهي هق هق تنهايي هايم سکوتم را ميخراشد
و نقشي از يادگاري ميزند يادگاري هايي
که کسي سواد خواندنش را ندارد ................
هيچ کس جز " خدا .........................
تنهاییِ من

لحظه های خوشبختی
آنقدر كوتاه است كه
دل خوش می كنم
به همان ثانیه ی كوتاهی كه
از كنارم رد می شوی
در این خیابان شلوغ
تنهاییِ من
میـدونـــی بن بست ِ زنـدگی کـجـاستـــــــــــ ؟
جــایــی کـه ...نـه حــــــــــق ِ خــواسـتن داری !
نـه تــوانــایـی ِ فــــــــــرامــوش کـــردن

قــول بــده کــه خــواهــی آمــد امــا هــرگــز نیــا! اگــر بیــایــی هــمه چیــز خــراب می شــود! دیــگر نــمی تــوانــم اینــگونــه بــا اشتــیاق بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم! مــن خــو کــرده ام بــه ایــن انتــظار، بــه ایــن پــرســه زدن هــا در اسکــله و ایستــگاه! اگــر بیــایــی مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟