همیشه تنهایی
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
نـيامـدي...
نــگاهم دسـت خــالــي بـرگــشت ...!
یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز ،
برای اولین بار ،
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...
دلم سفر مي خواهد !
نه براي رسيدن به جايي . . .
فقط براي رفتن . . . !
وقتی که کسی خونه نیست...
اینــــ بـــــار ڪــــہ آمــــدے دستــانتــ را روے قلبمـــ بـــگـذار
تـــــا بفهمــے اینــــ دلــــ …
بــــا دیــــد نــــ تــــــــو نــمــے تــپـــد…
مــے لـــــــرزد …
+خُــــــودَت بآش
کَســــــے هم خوشــش نَیــومَد کـــــه نیِومَـــد
اینجـآ مُجَسَـمِه سآزی نیسـت(!)
این قاعده ی بازی است....
اگر دست دلتان رو شد که دوستش
داری ...
باختنت حتمی است ...
مراقبِ آخرین جملهی آخرین دیدار باشید
؛
دردش زیاد است!
تظاهـــــر به شـــادی میــکنم ،
حرفـــ میزنم
مثل همه ،
اما …
خیلی وقت است مرده امـــ !
همه چیز را می توان حاشا کرد،
جز عطری که او بر زندگیت جا گذاشته است...
از مردمانی که بودنشان را ادعا میکنند . . .
و از زمانه که محبت طلب کردم و هیچ نبود .. . .نه دستی . . .نه دوستی . . .
و باز تنهایی...!!!
لطفا دیگر تنهایش بگذار !