عشق


سایه ها

در سکوت دلنشین نیمه شب

می گذشتیم از میان کوچه ها

رازگویان ، هردو غمگین ، هر دو شاد

هر دو بودیم از همه عالم جدا

 

تکیه بر بازوی من می داد گرم

شعله ور از سوز خواهش ها ، تنش

لرزشی بر جان من می ریخت نرم

ناز آن بازو به بازو رفتنش 

 

در نگاهش با همه پرهیز و شرم

برق می زد آرزوئی دلنشین

در دل من ، با همه افسردگی

موج می زد اشتیاقی آتشین