با آن خبری که از لبت دارم


دست از سر تو، چگونه بردارم؟


شیرین شده ای که خسرُوَت باشم


فرهاد ِتو را به کوه بسپارم


احساس رسیدنم -به تو- گم شد


شاید که رسیده ام که بر دارم!


تو پنجره ای! اگرچه دلسنگی


من شیشه ای ام! اگرچه دیوارم

بُگذار تو را ببوسم و داغی-


امشب به دل ِرقیب بُگذارم!